سلام روز خـرداد ماهتون بخـیر و خـوشی
امیدوارم حـالتون خـوب باشه. این روزها هوا خـیلی گرم شده و میشه گفت تابستان رسیدن خـودش رو در این ماه آخـر بهار به رخ می کشه. یه متنی رو جـایی خـوندم لازم دیدم اونو برای شما هم تعریفش کنم. نویسندهاش اینجـوری شروع کرده:
قدیمها یک کارگر داشتم که خـیلی میفهمید. اسمش قاسم بود. از خـوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اوایل ملات سیمان درست میکرد و میبرد وردست اوستا تا دیواره اتاقها و حمام را علم کنند. جَـنم داشت. بعد از چـهار ماه شد همهکارهی کارگاه. حـضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خـرید. همه چـیز. قشنگ حـرف میزد. دایرهی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خـوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حـرف میزد.
یک بار کارگر مُقَنی قوچـانیمان رفت توی یک چـاه شش متری که خـودش کنده بود. بعد خـاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رئیس کارگاه خـبر داد. رئیس کارگاه درجـا رنگش پرید. رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حـتی یادش رفت زنگ بزند آتشنشانی. قاسم موبایل رئیس کارگاه را از روی کمرش کشید و خـودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خـیلی خـوب و خـلاصه گفت. تهش هم گفت مُقَنیمان دو تا دخـتر دارد. خـودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیمهایش به هیچ جـا بند نیست.
بعد قاسم رفت سر چـاه تا کمک کند برای پس زدن خـاکها. خـاک که نبود. گِل رس بود و برف یخزدهی چـهار روز مانده. تا آتشنشانی برسد، رسیده بودند به سر مُقَنی. دقیقا زیر چانهاش. هنوز زنده بود. اورژانسچی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی صورت و دهانش. آتشنشانها گفتند چـهار ساعت طول میکشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مُقَنی دو ساعته و یکنفره کنده بودش.
بعد هم شروع کردند. همه چـیز فراهم بود. آتشنشان بود. پرستار بود. چـای گرم بود. رئیس کارگاه ترسو هم بود. فقط امید نبود. مُقَنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برفها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حـرف زد. حرف که نمیزد. لاکردار داشت برایش نقاشی میکرد. میخواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. میخواست امید بدهد. همه میدانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی، بیشناسنامه.
اما قاسم کارش را خـوب بلد بود. خـوب میدانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرفشان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مُقَنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی، سبز، قرمز، امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مُقَنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند.
#فهيمه_عطار
همینطور که این نویسنده می گه ، آدما همه توی زندگی برای خـودشون یه قاسم میخـواند. یکی باید باشه که توی سخـتیها وقتی که ابرهای خـاکستری دل آدم رو می گیره رنگ بپاشه روی این همه ابر خاکستری.
یکی باید باشه که رنگی کنه دنیا رو. کلمهها رو خوشکل و قشنگ جمله کنه و بده به آدم. به گفته نویسنده رمز زنده موندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات رو قبل از انقضا ، خواهشا درست مصرف کنیم.
برچسبها: رمز, زنده ماندن, زندگی, کلمات[ چهارشنبه بیست و سوم خرداد ۱۴۰۳ ] [ 15:29 ] [ yek ] [ ]
زیبایی طبیعت...برچسب : نویسنده : yek-ironi بازدید : 14