از قبرستان دلتنگیهایت بیا بیرون... سیاه تن عزای تنهاییت رو در بیار...
این خاطرات به خاک نشسته ات دیگر تحمل اشک تو را ندارند...
تو سیه پوش در این حصار تنهایت چه می کنی...
دراین لحظات غمگین دیگربه اون سه نقطه های آخر نوشته هایت نیندیش
همون سه نقطه ایی که یه دنیا حرف درون دلشون بود که به زبان نیامد...
افسوس اون حرف که باید بهش می زدی و نزدی رو دیگر نخور...
به دنیایی بیندیش که دنیاست به رنگ خوبیهای خداست...